پلاک خاکی

شهدا شر منده ایم ...

پلاک خاکی

شهدا شر منده ایم ...

مشخصات بلاگ
پلاک خاکی

پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی وار زیستن و علی وار شهید شدن, حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم شهادت در قاموس اسلام کاری‌ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور،شرک و الحاد می‌زند و خواهد زد.

ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند ؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار ( اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک) .

و السلام؛

فرازی از وصیت نامه شهید محمد ابراهیم همت

یک عکس - یک لحظه تامل
طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

گفت: میری جبهه، مامان جون کی میای ؟
گفت: شب عروسی دختر خاله
گفت: الان دختر خاله ات ۱۶ سالشه! چی میگی ؟
گفت: شب عروسی دختر خاله.
رفت جبهه دقیقا شب عروسی دختر خاله بیست و شیش سال شدش
که استخونای مفقود شدش پیدا شد
حالا گور من کجاست ؟
کفن تو کجاست؟
عاقبت ما کجاست؟ "گر کیمیا دهندت بی معرفت گدایی "
شهیدا اهل این صغرا کبری ها که ما میکنیم
به خدا اونا نبودن
اگه ابتدای سفرم چیزی بود
آخرای سفر پاک شدن رفتن
پرواز کردن رفتن
دیدین
میشناسید
خبر دارید
ما زیره به کرمون میبریم . باید رفت به سمت خدا
راه سمت خدا یک طرفست
به محض این که جداشی از زمین
وصل میشی به آسمون
باید گریه هامون گریه انقطاع باشه
گریه جدا شدن
بریدن از این خاک


بیمارستان شلوغ شلوغ بود. عملیات نبود، گرمای هوا همه را از پا انداخته بود. دکتر سرم وصل کرده بود بهش. از اتاق می رفت بیرون ، گفت:
« بهش برسید. خیلی ضعیف شده. »
گفت « نمی خورم.» گفتم » چرا آخه؟»
- اینا رو بر ای چی آورده ن این جا ؟ مریض ها را نشان می داد.
– گرمازده شدن خب.
– منو برای چی آوردن ؟
- شما هم گرمازده شده ین.
– پس می بینی که فرقی نداریم. گفت « نمی خورم .»
-گفتم : « حسین آقا به خدا به همه گیلاس دادیم. این چن تا دونه مونده فقط .»
گفت : هروقت همه ی بچه های لشکر گیلاس داشتند بخورند،من هم می خورم!!


برای عروسی اش علاوه بر میهمانان ، یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها می نویسد و به ضریح حضرت معصومه سلام الله علیها می اندازد ، شب حضرت زهرا سلام الله علیها را در خواب می بیند که به عروسی اش آمده ، شهید ردانی پور به ایشان می گوید:

" خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط می خواستم احترام کنم. حضرت زهرا سلام الله علیها پاسخ می دهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟»

شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبح نخوابید نماز می خواند ، دعا می کرد، گریه می کرد. میگفت من شهید می شوم.
دوستش گفته بود این همه گریه و زاری میکنی، می گی می خوام شهید بشم دیگه زن گرفتنت چیه ؟ جواب داد : «خانمم سیده. می خوام اون دنیا به حضرت زهرا (س) محرم باشم . شاید به صورتم نگاه کنه !»

امام خطبه عقدشان را خواند. مصطفی گفت : «آقا ما را نصیحت کنید » امام (ره) به عروس نگاهی کرد و گفت: « از خدا می خواهم که به شما صبر بدهد.»»
تازه سه روز از عروسی اش گذشته بود که دست زنش را گذاشت تو دست مادر، سرش را انداخت پایین و گفت دلم می خواهد دختر خوبی برای مادرم باشی بعد هم آرام و بی صدا رفت منطقه .

بدون عمامه، بدون سمت ، مثل یک بسیجی ، اول ستون راهی عملیات شد .... و برای همیشه پرکشید همان طور که آرزو کرده بود پیکر پاکش هرگز پیدا نشد...


اتفاقی با این شهید عزیز آشنا شدم اما نتونستم مطلب زیادی ازش پیدا کنم فقط یه خاطره و یه عکس!

اما همین عکس یه دنیا حرف داره.....

«پرویز تک زارع» از بسیجیان شهرستان آبیک درباره عکسی که می بینید چنین روایت می کند:

«آن روزها من کارمند بنیاد شهید آبیک بودم. مغازه هم داشتم، برای اولین بار بود که در سال 65 به جبهه اعزام می شدم، آن هم از بسیج آبیک. حاج آقا«اسماعیل طباطبایی»، با درخواست مردم،  تازه به شهر ما آمده و امام جمعه آبیک بود. نمازهایش را همه دوست داشتند و انسجام خوبی در شهر ایجاد کرده بود.دیدن چهره بشاش و همیشه خندان او حسابی شارژمان می کرد.


 این عکس مربوط به روز اعزام من است و من از زیر قرآنی که به دست ایشان بود گذشته و عازم جبهه ها شدم، در حالی که او می گفت: دست علی به همراهتان باشد؛ اما خود که پس از ما به جبهه ها اعزام شده بود، از خداوند خواسته بود تا همانند جَد بزرگوارش به شهادت برسد، که این چنین نیز شد و تکه های پیکر مطهرش را پس از عبور تانک های دشمن از رویش، جمع آوری و به خاک سپردند، در حالی که صورتش کاملا سالم و نورانی مانده بود.


اوایل انقلاب بود. رفته بود کردستان برای تبلیغ ، مبارزه با کشت خشخاش. آن جا با بچه های اصفهان یک گروه ضربت راه انداخته بود. چند تا روستا را پاک سازی کرده بودند. مزرعه ها ی خشخاش را شخم زده بودند. خیلی ها چشم دیدنش را نداشتند. « همان جایی که هستید وایستید» مصطفی نگاهی به راننده انداخت و گفت « بشین سرجات و هر طوری شد تکان نخور..» فوری پیاده شد. عمامه اش را از سرش برداشت؛ بالا گرفت وداد زد « عمامه من ، کفن منه ، اول باید از رو جنازه من رد شید.»

گفتم «با فرمانده تون کار دارم.» گفت « الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی کنه.» رفتم پشت در اتاقش . در زدم ؛ گفت « کیه ؟» گفتم« مصطفی منم.» گفت « بیا تو.» سرش را از سجده بلند کرد، چشم های سرخ ، خیس اشک . رنگش پریده بود. نگران شدم. گفتم« چی شده مصطفی؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟» دو زانو نشست . سرش را انداخت پایین . زل زد به مهرش . دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد. گفت « یازده تا دوازده هر روز رافقط برای خدا گذاشته ام . برمیگردم کارامو نگاه می کنم . از خودم می پرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم.»

نگاهش را دوخته بود یک گوشه ، چشم بر نمی داشت. مثل این که تو دنیا نبود . آب می ریخت روی سرش ، ولی انگار نه انگار . تکان نمی خورد . حمام پیران شهر نزدیک منطقه بود. دوتایی رفته بودیم که زود هم برگردیم. مانده بود زیر دوش آب . بیرون هم نمی آمد. یک هو برگشت طرفم،گفت« از خدا خواسته م جنازه ام گم بشه. نه عراقی ها پیدایش کنند، نه ایرانی ها.»

در وصیتنامه شهید دانش‌آموز «عبدالمهدی پیرحیاتی» آمده است: برادران! هیچگاه دست از یاری دین اسلام برندارید و با امام امت، خمینی کبیر پیوندتان را مستحکم‌تر کنید و هیچگاه چون مردم کوفه که به حضرت علی (ع) و مسلم‌بن عقیل و امام حسین (ع) پشت کردند، پیمان‌شکن نباشید.

به گزارش پلاک خاکی به نقل از فارس ، شهید دانش‌آموز «عبدالمهدی پیرحیاتی» در سال 1346 در دره‌شهر استان ایلام دیده به جهان گشود و با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه منطقه غرب کشور شتافت تا اینکه پس از 2 ماه در جبهه‌های حق علیه باطل در تاریخ 28 آبان 1359 در حالی که 13 سال بیشتر نداشت، در تپه سومار غرب به شهادت رسید. در وصیتنامه این شهید دانش‌آموز آمده است:‌

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
«ما اراده کرده‌ایم تا مستضعفان زمین را نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان حقیقی زمین قرار دهیم» آیه 5 سوره قصص
اکنون که به لطف خدای مهربان عازم جنگ و نبرد با کفار و دست‌پرورده‌های امپریالیسم و سوسیال امپریالیسم جهانی هستیم، چند کلمه‌ای به عنوان وصیت با نزدیکان خود دارم البته منظور از نزدیکان خودم یعنی برادران مسلمان جهان و کسانی که به پیامبری حضرت محمد (ص) و کتاب آسمانی قرآن کریم ایمان آورده‌اند.
برادران! هیچگاه دست از یاری دین اسلام برندارید و با امام امت خمینی (ره) کبیر پیوندتان را مستحکم‌تر کنید و هیچگاه چون مردم کوفه که به حضرت علی (ع) و مسلم‌بن عقیل و امام حسین (ع) پشت کردند و از پیمان خود گذشتند، عمل نکنید و پیمان‌شکن نباشید.
به خدا قسم مطمئن هستم که در صورت مرگ باز هم مانند لشکر امام حسین (ع) پیروز و سرافراز هستیم.
شهادت را تولدی دوباره و آغاز یک زندگی نوین همراه با سعادت ابدی می‌دانم پس چرا به سوی سعادت ابدی نباشم و افتخار این دنیا و آن دنیا نصیب خود نگردانم.
برادران مسلمان در شب‌های جمعه برایم از خداوند درخواست آمرزش کنید و سوره فاتحه نیز فراموش نشود. امیدوارم سعادت دنیا و آخرت نصیب تمام مسلمانان جهان شود.
‌صحرا پرهیزگاری و ناهید ربیعی سرگذشت‌پژوهان شهدای دانش‌آموز در اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان، زندگی این شهید را در تاریخ درخشان هشت سال دفاع مقدس ثبت کرده‌اند.

بسم رب الشهداء و الصدیقین

  وصیت نامه شهید اسد قلی اسدی

من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من فظی نحبه و منهم من تنظر و ما بدلوا تبدیلا . برخی از مؤمنان را مردانی هستند نه تصدیق نمودند آن چه را که با خدای خویش پیمان بستند و به پیمان خود وفا کردند و بعضی از آن ها به درجه شهادت نائل آمدند گروهی در انتظار شهادت به پیش رفتند و هیچ عهد خود را تغییر ندادند . و آنان که ایمان آوردند و از وطن هجرت کردند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد  کردن آنان را نزد خدا مقام بلندی است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادت مندان دو عالمند درود و سلام خداوند بر پیام آوران الهی یاری دهندگان و بشر از ظلمات به سوی نور و رحمت خداوند به آنانی که ما را به قافله سالار که ره به سوی معبود خود دارد رهنمون ساختند به نام او که همه چیزم از اوست ...

شهید عباس بابایی در تنها وصیت نامه بجامانده از خود نوشته است:به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم. حال سخنانم را در چند جمله انشاءالله خلاصه می کنم.

امیر سرلشکر عباس بابایی به سال 1329در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود و در عید قربان سال 1366 ، در حالی که فرماندهی عملیات کل نیروی هوایی ارتش را بر عهده داشت ، حین انجام یک عملیات هوایی برون مرزی ، از ناحیه گردن مورد اصابت گلوله ضد هوایی قرار گرفت و شربت شهادت نوشید.آن چه می خوانید متن کامل تنها وصیت نامه بهجا مانده از این شهید عزیز است.

بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
خدایا، خدایا، تو را به جان مهدی(عج) تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار.
به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم. حال سخنانم را در چند جمله انشاءالله خلاصه می کنم.
خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.
خدایا همسر و فرزندانم را به تو می سپارم.
خدایا من در این دنیا چیزی ندارم، هرچه هست از آن توست.پدر و مادر عزیزم، ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.
عباس بابایی1361/4/22
ماه مبارک رمضان

خوش دارم هیچ‏کس مرا نشناسد

هیچ‏کس از غم‏ها و دردهایم آگاهی نداشته باشد،

هیچ‏کس از راز و نیازهای شبانه‏‌ام نفهمد

هیچ‏کس اشک‏های سوزانم را در نیمه‏‌های شب نبیند

هیچ‏کس به من محبت نکند

هیچ‏کس به من توجه نکند

جز خدا کسی را نداشته باشم

جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم

جز خدا انیسی نداشته باشم

جز خدا به کسی پناه نبرم